پایگاه علمی دانشجویان علوم آزمایشگاهی شاهرود

ایران طب - ویژه دانشجویان گروه های پزشکی و پیراپزشکی 88

پایگاه علمی دانشجویان علوم آزمایشگاهی شاهرود

ایران طب - ویژه دانشجویان گروه های پزشکی و پیراپزشکی 88

نامه چارلی چاپلین به دخترش



  دخترم : مردمان بر روی زمین استوار ٬ بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار ٬ سقوط می کنند .

 

شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد


آن شب ٬ این الماس ٬ ریسمان نا استوار تو خواهد بود ٬ و سقوط تو حتمی است .


برای مطالعه به ادامه مطلب بروید . . .


 

چارلی چاپلین یکی از نوابغ مسلم سینماست او در زمانی که در اوج موفقیت بود با اونا اونیل ازدواج کرد و از او صاحب 7 بچه شد ولی فقط یکی از این بچه ها که ژرالدین نام دارد استعداد بازیگری را از پدرش به ارث برد و چند سالی است که در دنیای سینما مشغول فعالیت است و اتفاقاً او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زیادی رسیده و در محافل هنری روی او حساب می کنند .
چند سال پیش وقتی ژرالدین تازه می خواست وارد عالم هنر شود ، چارلی برای او نامه ای نوشت که در شمار زیباترین و شور انگیزترین نامه های دنیا قرار دارد و بدون شک هر خواننده یا شنونده ای را به تفکر وادار می کند .

ژرالدین دخترم


اینجا شب است ٬ یک شب نوئل در قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند.
نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اینکه این پرندگان خفته را بیدار کنم ، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن
٬ به این اتاق انتظار پیش از مرگ برسانم . من از تو نیز دورم ، خیلی دور...... اما چشمانم کور باد ، اگر یک لحظه تصویر تو را از چشمان من دور کنند .
تصویر تو آنجا روی میز هست ، تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست . اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس

 افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه " شانزلیزه " میرقصی ، این را میدانم و چنانست که گویی در این سکوت شبانگاهی ٬ آهنگ قدم هایت را می شنوم و در این ظلمات زمستانی ٬ برق ستارگان چشمانت را می بینم.
شنیده ام نقش تو در نمایش پر نور و پر شکوه ، نقش آن شاهدخت ایرانی است که اسیر خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص ، ستاره باش و بدرخش ، اما اگر قهقهه تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هشیاری داد
٬ در گوشه ای بنشین ٬ نامه ام را بخوان  و به صدای پدرت گوش فرا ده  من پدر تو هستم ژرالدین ،  چارلی . وقتی بچه بودی ٬ شبهای دراز به بالینت نشستم  و برایت قصه ها گفتم . قصه زیبای خفته در جنگل ٬ قصه اژدهای بیدار در صحرا ٬ خواب که به چشمان می آمد ٬ طعنه اش می زدم

و میگفتمش برو .
من در رویای دخترم خفته ام . رویا می دیدم ژرالدین
، رویا.......
رویای فردای تو ، رویای امروز تو ، دختری می دیدم به روی صحنه ٬ فرشته ای می دیدم به روی آسمان ٬ که میرقصید و می شنیدم تماشاگران را که می گفتند: " دختره را می بینی؟ این دختر همان دلقک پیره  .
اسمش یادته ؟ چارلی . آره من چارلی هستم . من دلقک پیری بیش نیستم . امروز نوبت تو است ، برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم ٬ و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی . این رقص ها ٬ و بیشتر از آن ٬ صدای کف زدنهای تماشاگران ٬ گاه تو را به آسمان ها خواهد برد ، آنجا برو اما گاهی نیز بروی زمین بیا ٬ و زندگی مردمان را تماشا کن .

زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را ٬ که با شکم گرسنه میرقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد . من یکی از اینان بودم ژرالدین ٬ و در آن شبها ٬ در آن شبهای افسانه ای کودکی های تو ، که تو با لالایی قصه های من ٬ به خواب میرفتی ، و من باز بیدار می ماندم در چهره تو می نگریستم ، ضربان قلبت را می شمردم ، و از خود می پرسیدم : چارلی آیا این بچه گربه ، هرگز تو را خواهد شناخت ؟
تو مرا نمی شناسی ژرالدین . در آن شبهای دور٬ بس قصه ها با تو گفتم ٬ اما قصه خود را هرگز نگفتم . این داستانی شنیدنی است‌  . . .

داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع می کرد

این داستان من است . من طعم گرسنگی را چشیده ام ، من درد بی خانمانی را چشیده ام . و از اینها بیشتر ٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند ٬ اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را میخشکاند ٬ احساس کرده ام.
با اینهمه من زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد . داستان من به کار تو نمی آید ٬ از تو حرف بزنیم . به دنبال تو نام من است " چاپلین " با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آنچه آنان خندیدند ٬ خود گریستم .
ژرالدین در دنیایی که تو زندگی می کنی ٬ تنها رقص و موسیقی نیست .
نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بیرون میایی ٬ آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن ٬ اما حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند ٬ بپرس ٬ حال زنش را هم بپرس.... و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس بچه اش نداشت ٬ چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار . به نماینده خودم در بانک پاریس دستور داده ام ٬ فقط این نوع خرجهای تو را ٬ بی چون و چرا قبول کند . اما برای خرجهای دیگرت باید صورتحساب بفرستی .
گاه به گاه ٬ با اتوبوس ٬ با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن ٬ و دست کم روزی یکبار با خود بگو :" من هم یکی از آنان هستم ." تو یکی از آنها هستی - دخترم ، نه بیشتر ، هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پای او را نیز می شکند .
و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه ، خود را برتر از تماشاگران رقص خویش بدانی ، همان لحظه صحنه را ترک کن ، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان . من آنجا را خوب می شناسم ، از قرنها پیش آنجا ، گهواره بهاری کولیان بوده است . در آنجا ، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید . زیبا تر از تو ، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو . آنجا از نور کور کننده نورافکن های تآتر " شانزلیزه " خبری نیست .
نور افکن رقاصگان کولی ، تنها نور ماه است نگاه کن ، خوب نگاه کن . آیا بهتر از تو نمی رقصند؟
اعتراف کن دخترم . همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد .

و این را بدان که درخانواده چارلی ، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن ، ناسزایی بدهد .

من خواهم مرد و تو خواهی زیست . امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی ، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم .هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر . اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی ، با خود بگو : " دومین سکه مال من نیست . این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد ."

جستجویی لازم نیست این نیازمندان گمنام را ٬ اگر بخواهی ٬ همه جا خواهی یافت .
اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم ٬ برای آن است که از نیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم٬ من زمانی دراز در سیرک زیسته ام٬ و همیشه و هر لحظه ٬ بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه میروند ٬ نگران بوده ام ٬ اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم : مردمان بر روی زمین استوار ٬ بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار ٬ سقوط می کنند . شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد
آن شب ٬ این الماس ٬ ریسمان نا استوار تو خواهد بود ٬ و سقوط تو حتمی است .
شاید روزی ٬ چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی ٬ همیشه سقوط می کنند .
دل به زر و زیور نبند ٬ زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه ٬ این الماس بر گردن همه میدرخشد . . .
اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یکدل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد  او عشق را بهتر از من می شناسد و او برای تعریف یکدلی ، شایسته تر از من است . کار تو بس دشوار است ، این را می دانم .
به روی صحنه ، جز تکه ای حریر نازک ، چیزی بدن ترا نمی پوشاند . به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت . اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند .
برهنگی ، بیماری عصر ماست ، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم .
اما به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری .
بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد . مال دوران پوشیدگی . نترس ، این ده سال ترا پیر تر نخواهد کرد . . . .

 

چارلی چاپلین


با تشکر از : آتیش

نظرات 16 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ق.ظ

سلام
خدا رو شکر که ظاهر سایت و تغییر دادین ، چشمامون داشت کم کم ضعیف می شد. الان خیلی قشنگتر شده ...واقعا پشتکار داریناااا...

green wave سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 ب.ظ

بههههههههمبارکه
تازه هنوز میخواستم پیشنهاد بدم از این شکلکا هم بذارید که من هی مجبور نباشم الکی تعجب کنم
ممنون از زحماتتون

pacifist:آرامش طلب،صلح جو و 880534716 سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 ب.ظ

زیبا بود.
خدا همه ی هنرمندان را که امروز خاموشند اما یادشان در قلب ها فریاد می زند بیامرزد. روحش شاد.

همسفر سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:29 ب.ظ

سلام.مرسی که بلاخره یه تغییر تحولی ایجاد کردین...
من قبلا این مطلبو خونده بودم ولی اینجام یه بار دیگه تا اخر قورتش دادم!!واسم تازگی داشت...خسته نباشید...

Mohsen Sharif سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:33 ب.ظ

سلام دوستان شخیص ایران طبی!!!
میدونستین این نامه چاپلین رو خودش ننوشته و جعلیه؟؟؟
این نامه رو فرج الله صبا یکی از روزنامه نگاران قدیمی ایران حدود ۳۰ سال پیش نوشت و به ۳ زبان استانبولی و آلمانی و انگلیسی ترجمه شد!!!! اما هیچکس باور نکرد که این نامه جعلیه!!!!!!!
---------------------------------------------------------------------------
در ضمن تاپیک مربوط به داستان مشکل داشت و قسمت نظراتش فعال نبود!!!! به همین علت این نظر رو تو این قسمت گذاشتم!!!
---------------------------------------------------------------------------
مرسی

ما هم شنیده بودیم که این نامه نوشته چارلی نیست ولی چون این جملات پر مغز با این عنوان مطرح شده و تقریبا جا افتاده دیگه نخواستیم شبه وارد کنیم هدف ما بیشتر انتقال مضمون نوشته بود که انسان امروز به شدت نیازمند آنهاست . ما هم از شما مخاطب اهل مطالعه سپاس گذاریم .

Mohsen Sharif سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 ب.ظ

AGHA sharmande!!!
ghalebo avaz kardin mana fek kardam mesle ghabl ghesmate nazarat balaye har matlabe!!!!
bebakhshid ke goftam ghesmate nazarat fa'al nist!!!
khodetoo oon ghesmat az nazaramo pak konid!!!!
TANX

سلام
خواهش می کنم.
تعویض قالب ، اوایلش این مشکلات رو هم داره دیگه .
نظرات ، در پایگاه ما قابل ویرایش نیست.
به همین خاطر هر دو مورد رو تایید کردیم...

green wave سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ب.ظ

یه نویسنده بهتون معرفی میکنم که داستانایی که میگه خییییلی قشنگن
عرفان نظر آهاری:متولد 1353_تهران.کارشناس ادبیات انگلیسیی و کارشناش و کارشناسی ارشدادبیات فارسی.
اسم چند تا از کتاباش:نامه های خط خطی_لیلی,نام تمام دختران زمین است_پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد_در سینه ات نهنگی میتپد_جوانمرد,نام دیگر تو
فک میکنم بچه ها خوششون بیاد

من نمیخوام به سبک همسفر بگم قبلا این کتاب ها رو خوندم ولی با خانم نظر آهاری کاملا آشنا هستم و تقریبا همه آثارشون و هم دارم .
شما عنوان دلخواهتون و با نام کتاب بفرمائید اطاعت امر می کنیم .

green wave سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ب.ظ

هیچی دیگه
پس دیگه بی خیال آخه خودمم همشو خوندم
بچه هام هم میگیم اگه دوس داشتن بخونن برن از کتاب فروشیه تهیه کنند و الا تو کفش بمونن

k-o-w چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ق.ظ

به به فرشاد جون نکنه عید اومده ما خبر نداریم ؟
حسابی خونه تکونی کردی ها !
ما رو که حسابی شرمنده کردی کی بشه بتونیم تلافی کنیم

حال پژمان خان عزیز که خبر مارو اصلا نمیگیره چطوره ؟

به خوشی شما ما هم خوبیم پایه ثابت وبلاگ شما هستم کافی نیست ؟؟؟

پلیس چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:56 ب.ظ

hideen...خان...!!! ماجرای منو... فکر نکنم کوچکترین ربطی به جنابعالی داشته باشه....پس بهتره که سرتون تو لاک خودتون باشه ئ به مسایلی که به شما...اظهار نظر نفرمااایییید لطفا پس سعی کنید پاتوووون از گلیمتون دراز تر نشه خانوومه ف...!!! .

پلیس پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ب.ظ

در زمن لطف کن دیگه از این فضووووولی هااا نکن که بدجور ناجور قاطی میکنم خانوم hideen...&نظر ندی سنگین تری...آفرین دختر خوب....مگه نه آبجی همسفر؟

همسفر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:03 ب.ظ

حالا شما کوتاه بیا داش پلیس...جوونی کرد.ببخشش!!

hiden... دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ب.ظ

afarin...masalan mikhasti begi mano mishnasi?
sakht dar eshtebahi aghaye polisdarzemn bare akhari bashe ke mano tahdid mikoni.man har kari delam bekhad mikonam.
albate doroste ke kal kalaye maskhre va loseton ba man rabti nadare vali shoma ham dar hadi nisti ke bekhay mano betarsoni

پلیس دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:58 ب.ظ

به قول دوستان اگه کم اوردی صوت بزن آبجی.... نترکی از حسادت...!!!در شئن خودم نمیبینم که بخام با افراد مغرور و ... همکلام ودهن به دهن شم.

پلیس دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:38 ب.ظ

مثل اینکه واقعا ترسیدییی... الهیی.آخییی، پس اگه نظرارو نخونین در حق ما بزرگترین لطف و کردین...به قول بزرگان : جواب ... خاموشیست.

hidden... سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ق.ظ

khili bi shakhsiyat tar az oni hasti ke fekresho mikardam.dar shakhsiyate khodam nemibinam ke ba adame... mesle to dahan be dahan besham
dar zemn dar hadi nisti ke bekham azat betarsam.engar adam to kelas ghahte ke man bekham be shoma 2ta va bahsaye maskharaton hesadat konam
byyyyyyyyyyyyyyy

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد