پایگاه علمی دانشجویان علوم آزمایشگاهی شاهرود

ایران طب - ویژه دانشجویان گروه های پزشکی و پیراپزشکی 88

پایگاه علمی دانشجویان علوم آزمایشگاهی شاهرود

ایران طب - ویژه دانشجویان گروه های پزشکی و پیراپزشکی 88

سی و چهارمین نامه نادر ابراهیمی به همسرش


این سخنی است که در باب دوستی نیز گفته ام بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز که مورد

 

 اختلاف ماست بحث کنیم اما نخواهیم که بحث ما را به نقطه مطلقاً واحدی برساند .





 

سی و چهارمین نامه نادر ابراهیمی به همسرش

 

  در این راه طولانی _ که ما بی خبریم و چون باد می گذرد _ بگذار

 

 خرده اختلاف هایمان با هم، باقی بماند خواهش می کنم مخواه که یکی شویم ؛ مطلقاً یکی .

 

  مخواه که هر چه تو دوست داری ، من همان را ، به همان شدت دوست داشته باشم

 

  و هر چه من دوست دارم ، به همان گونه ، مورد دوست داشتن تو نیز باشد .

 

  مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم ، یک ساز را ، یک کتاب را ،

 

 یک طعم را ، یک رنگ را و یک شیوه نگاه کردن را .

 

  مخواه که انتخابمان یکی باشد ، سلیقه مان یکی و رویامان یکی .

 

  همسفر بودن و هم هدف بودن ، ابداً به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست

 

  و شبیه شدن دال بر کمال نیست بلکه دلیل توقف است .

 

  شاید اختلاف کلمه خوبی نباشد و مرا نگوید ، شاید تفاوت بهتر از اختلاف باشد ،

 

  نمی دانم اما به هر حال تک واژه مشکل ما را حل نمی کند . پس بگذار اینطور بگویم :

 

  عزیز من

 

  زندگی را تفاوت نظر های ما می سازد و پیش می برد

 

 نه شباهت هایمان نه از میان رفتن و محو شدن یکی در دیگری ؛

 

 نه تسلیم بودن ، مطیع بودن ، امر بر شدن و در بست پذیرفتن .

 

 من زمانی گفته ام : « عشق ، انحلال کامل فردیت است در جمع »

 

حال نمی خواهم این مفهوم را انکار کنم اما اینجا سخن از عشق نیست ،

 

سخن از زندگی مشترک است که خمیر مایه آن می تواند عشق باشد

 

 یا دوست داشتن یا مهر و عطوفت یا ترکیبی از اینها ،

 

 و در هر حال دو نفرکه سخت و بی حساب عاشق هم اند

 

 و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است ؛

 

 واجب نیست که هر دو ، صدای کبک ، درخت نارون ،

 

 حجاب برفی قله علم کوه ، رنگ سرخ ، بشقاب سفالی را دوست داشته باشند

 

 آن هم به یک اندازه  .

 

 اگر چنین حالتی پیش بیاید که البته نمی آید

 

باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق ، یکی کافیست .

 

 عشق ، از خود خواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است

 

اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست .

 

 من از عشق زمینی حرف می زنم که ارزش آن در حضور است

 

 نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری .

 

 عزیز من

 

 اگر زاویه دیدمان ، نسبت به چیزی یکی نیست ،

 

بگذار یکی نباشد ، بگذار فرق داشته باشیم .

 

 بگذار در عین وحدت ، مستقل باشیم . بخواه که در عین یکی بودن ، یکی نباشیم .

 

 بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید .

 

تو نباید سایه کمرنگ من باشی من نباید سایه کمرنگ تو باشم .

 

 این سخنی است که در باب دوستی نیز گفته ام

 

 بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز که مورد

 

  اختلاف ماست بحث کنیم اما نخواهیم که بحث ما را به نقطه مطلقاً واحدی برساند .

 

 بحث باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل

 

چه خاصیت که من ، با همه تفردم ، نباشم و تو باشی

 

 یا تو با همه تفردت نباشی و همه من باشم ؟!

 

 اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست

 

سخن از ذره ذره واقعیت ها و حقیـقـت های عینی و جاری زندگی است . 

 

  من کامو را به سارتر ترجیح می دهم ، صادقی را بر ساعدی ، باخ را به بتهوون ترجیح می دهم

 

 و عود را به جملگی سازها ، کوه را به دریا ، دالی را به پیکاسو و شاملو را ، حتی به نیما .

 

 تو اما ساعدی را دوست تر داری و بالزاک را ، پیانو و سنتور را به عود ترجیح می دهی .

 

 نه دالی را طالبی نه پیکاسو را ، ون گوگ را به هر دو ترجیح می دهی .

 

 شاملو را دوست داری اما هرگز نه به قدر سهراب سپهری .

 

 دریا را دوست داری اما نه دریایی را که باید حسرت زده به آن نگریست . . .

 

 بیا درباره همه اینها به گفت و گو بنشینیم ، بیا بحث کنیم ! بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم !

 

 بیا کلنجار برویم اما سر انجام نخواهیم که غلبه کنیم و این غلبه منجر به آن شود که تو نیز

 

 چون من بیاندیشی یا به عکس .

 

 مختصری نزدیک شدن بهتر از غرق شدن است . تفاهم ، بهتر از تسلیم شدن است .

 

 تا زمانی که تو ساعدی را ترجیح می دهی ، و سهراب را درست تا آن زمان ،

 

 ساعدی و سهراب مرا به تفکر و شناخت ، به زنده بودن و حرکت کردن وادار می کنند .

 

 اگر تو همه من شوی ، من و تو سهراب را کشته ایم و ساعدی را و بسیاری دیگر را . . .

 

 عزیز من

 

 بیا ، حتی ، اختلاف های اساسی و اصولی مان را ، در بسیاری زمینه ها ،

 

تا آنجا که حس می کنیم شور و حال زندگی می بخشد ،

 

نه پژمردگی و افسردگی و مرگ ، حفظ کنیم .

 

 من و تو ، تو و من ، حق داریم در برابر هم قد علم کنیم و حق داریم

 

 بسیاری از نظرات و عقاید همدیگر را نپذیریم بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم .

 

 گمان می کنم این از جمله آخرین حقوقی است که

 

 در جهان کنونی برای انسان ها باقی مانده است

 

 این حق که در خانه خود ، در اتاق خود ، در خلوت خود ،

 

در باب بسیاری از مسائل منجمله سیاست و آرمان های سیاسی اختلاف نظر داشته باشند .

 

 عزیز من

 

 دو نیمه زمانی به راستی یکی می شوند و از دو تنها یک جمع کامل می سازند که بتوانند

 

 کمبود های هم را جبران کنند نه آنکه عین مطلق هم شوند ، چیزی بر هم مضاف نکنند

 

  و مسائل خاص و تازه ای را پیش نکشند .

 

 پس بانو !

 

 بیا تصمیم بگیریم که هرگز عین هم نشویم .

 

بیا تصمیم بگیریم که حرکتمان رفتارمان حرف زدنمان و سلیقه مان ،

 

کاملاً یکی نشود و فرصت بدهیم که خرده اختلاف ها ، و حتی اختلاف های

 

  اساسی مان باقی بماند و هرگز اختلاف نظر را وسیله تهاجم قرار ندهیم . . .

 

عزیزم بیا متفاوت باشیم !!

 

  

 

  

 

نظرات 5 + ارسال نظر
همسفر جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:48 ب.ظ

سلام.قبلا هم خونده بودمش.خیلی قشنگ و با معنا بود.
واقعا دست گلتون مرسی!!!

همسفر شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ق.ظ

من قبلا هم این نوشته رو خونده بودم.جالب بود.
واقعا مرسی از زحماتتون..

خواهش ولی قبلا یک بار فرموده بودین . . . !
جای خوشحالی داره که مخاطبان ما اهل مطالعه و اندیشه هستنند
اگر مطلب جالب دیگری هم در حیطه تاریخ ، ادب ، فرهنگ یا حتی روان شناسی قبلا خوندین که فکر می کنین گره ای از مشکلات جوان ایرانی امروز باز می کنه لطفا عنوانش و بفرمائین تا پیگیری کنیم .
راستی همسفر شما آخر خط چی میگین ؟؟؟

آبتین شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ب.ظ

سلام از این همه وقتی که برای تعالی فرهنگ ایرانی صرف می کنید سپاس گذارم باید اعتراف کنم رسیدن به دیدگاه استاد ابراهیمی مستلزم سال ها مطالعه و تفکر و اجرای دانسته هاست و محل خرسندیست که این فرمول های رهایی بخش توسط شما عزیزان گاهی گوشزد می شود .

البته ما لایق اینهمه ستایش نیستیم و این توصیفات مسئولیت ما را بیشتر می کند ولی لازم به ذکر است که :
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوا داران کویش را چو جان خویشتن دارم

2fan شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:35 ب.ظ

salm dasteton merci,ama man ke in nader ebrahimi ro nemishnasam had aghal ye tozih midadin ki hastesh badesh namash ro mizashtin

بزودی نادر ابراهیمی را معرفی می کنیم ولی فعلاْ بدانید ایشان از نویسندگان معاصر بودند که سال ۸۷ در سن ۷۲ سالی چهره در نقاب خاک کشیدن البته ایشان از کوهنوردان اهل دل هم بودند از آثار ایشان میتوان به یک عاشقانه آرام ، دشنام و ... اشاره کرد
اتفاقاْ مدیریت محترم وبلاگ هم اصرار قابل تحسینی در معرفی هر چه زود تر ایشان دارند !!
من امر شما را در معرفی ایشان اطاعت میکنم ولی یاد آوری این نکته خالی از لطف نیست که چه کسی می گوید مهم نیست ، چه چیز می گوید مهم است .

green wave دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ

خییییلی خوب بود!
در یه زندگیه مشترک زن و شوهر باید مکمل هم باشن نه متمم هم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد